یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

برگشت...

آدمها رهایت میکنند 
وقتی دلشان را زده ای 
وقتی تنوع طلبی خفه شان کرده
رهایت میکنند و می روند 
دورهایشان را میزنند 
وقتی تنها ماندند سراغت را می‌گیرند .
اما
خیال می کنند تو باید همانجا که رهایت کردند مانده باشی 
اینهمه سال گذشته 
اما تو باید همانجا مانده باشی 
همان‌قدر بیچاره 
همان‌قدر عاشق
همان‌قدر کور و کر ! 

بعد گله میکنند که چرا سردی ؟!
چرا بی تفاوتی !
حتما با دیگری بیشتر از من به تو خوش میگذرد !!!

وبلاگ

از کار افتادن تلگرام بهانه ای شد تا آدم معتاد به نتی مثل من به اینجا برگرده و دستی به سر و گوش خاک گرفته اینجا بزنه

یادش بخیر روزگار وبلاگ نویسی 

مطلبی می نوشتی و انتظار تا کی بخواند و جواب بدهی و جواب بدهد و ...

صبور بودیم 

حالا در دنیای تلگرام و واتس و ... بی‌صبر

خدا نکند آنلاین باشد و سین نکند 

و هزار فکر ناجور


دلم برای شعر بازی های وبلاگی تنگ شده...

او

او نشسته است پای تلویزیون

                             پای یک فیلم تلخ از جان فورد


پای فیلمی که در سکانس نخست

                           قهرمان بی دلیل خواهد مرد ...

قطره قطره ...

به شاخه انتظار آویخته ام


از من می چکد


دلتنگی ...

مهربون من !

بعداز چندسال یهو پیام بده

"مهربون من کیه ؟"

براش  می نویسم  : همون عوضی که ولت کرده و یاد من افتادی !

                                                 مهربون تو اونه ...


بعدش بلاک ...